... 322 ...

ساخت وبلاگ

شخصیت ها وارد صحنه می شوند.علم ِ چادر را زمین میگذارند.چادر را بنا میکنند.وقت غروب است.با لبخندی که در حال چیدن سنگ ها برای درست کردن آتش ِ چند سیخ جگر است می پرسد جایمان را درست انتخاب کرده ایم؟ دستانی پر از فنجان به طلب چای ذغالی بعد از شام.. نیمه شب است.پهنه ی سرمه ای ِ پرستاره.

آفتاب صبحگاهی می تابد.راست روی دهانه چادر.از خواب میپرند.اما با صدای گنجشکان و تیغ نازک آفتاب. خشنود و سرمست از حالی که درختان پیرامون به وی داده اند.نیم چرخی میزند و بی کلامی به او خیره می شود. بی هیچ واژه ای پاسخش را میگیرد.چه چیز پوک تر از کلمه در این دم. لبخندِ عنابی اش را کش دار میکند و به سوی شاخه های سبز و انبوه بالای درختان می رود.نور کمرنگ آفتاب از کنار سرش سو سو میزند .سرش حائل میان مرد و آفتاب است.و با هر قدم که پیش میگذارد آفتاب چشم مرد را میزند.این بهار...این اردیبهشت حال دیگری دارد. به آنچه روبروست خیره میشود تا تصویری را که میبیند ثبت کند. که دلیلی باشد برای رجوع به آن.برای سالهای بعد از این.صدایی میشنود که دیگر صبر جایز نیست : /سیر آغوشت را بسپار.. دست هایت را گرد کن گرد ِ گردن من../

ماییم و می و مطرب و این کنج خراب/جان و دل و جام و جامه پر درد شراب/فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب/آزاد ز خاک و باد و و از آتش و آب...
ما را در سایت ماییم و می و مطرب و این کنج خراب/جان و دل و جام و جامه پر درد شراب/فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب/آزاد ز خاک و باد و و از آتش و آب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1the-fingerprintsf بازدید : 127 تاريخ : جمعه 29 ارديبهشت 1396 ساعت: 5:38